باید یک داستان اصلى وجود داشته باشد و بعد مجموعهاى از وقایع با کمک عناصرى مثل موسیقى، طنز و... مخاطب را بهسوى چیزى هیجانانگیز هدایت کند.
«كَرى كِركپاتريك»، نويسنده و كارگردان ۵۳ سالهى آمريكايى است كه پيش از اين انيميشن «پشت پرچين» را از او ديدهايم. او در اين سالها بيشتر روى صندلى نويسنده مىنشسته و آثارى چون «جميز و هلوى غولپيكر»، «راهى به سوى اِلدورادو»، «فرار جوجهاى» و «اسمورفها۲» را در كارنامهاش دارد.
كركپاتريك در دومين انيميشن سينمايىاش «كوچكپا»، خيلى ديرتر از بقيه به پروژه اضافه شده و مىگويد درست در ميانهى پروژه، ايدهاى را مطرح کرده كه همهى كارها را به هم ريخته است! او مىگويد اين واردكردن شُک را به انيميشن در ميانهى کار دوست دارد!
كوچكپا، داستان يك «يتى» (مرد برفى) دانشمند است که متقاعد شده موجودات نادرى که با نام «كوچكپا»ها (انسانها»، واقعاً وجود دارند! اكران جهانى اين انيميشن جذاب، از ششم مهر آغاز شده و احتمالاً تا مدتى ديگر نسخهى دوبلهى آن به سينماها و شبكهى نمايش خانگى ما هم مىرسد. به همين مناسبت ترجمهى گفتوگويى را با اين كارگردان براى شما انتخاب كردهايم تا بيشتر با حال و هواى اين داستان متفاوت و عجيب از زندگى يتىها آشنا شويم.
- در آغاز مىخواهم بدانم چرا انيميشن؟ چهچيزى شما را به سمت انيميشن كشيد؟
بهنظر من انيميشن، داستانسراى افسانهاى عصر مدرن است. درست مثل دوران يونان باستان كه قصهگوها با داستانها و افسانههايشان در تمام جريانات و وقايع زندگى مردم جامعه دخيل بودند. حالا هم در عصر مدرن، هنر انيميشن اين نقش را بر عهده گرفته است.
من هميشه به افسانههاى تمثيلى علاقهى زيادى داشتهام. در افسانهها هميشه از حيوانات کمک گرفته شده تا دربارهى موضوعات انسانى صحبت شود. خيلى هيجانانگيز است که موضوعى بسيار بزرگ از نظر معنا، از زبان يک مورچه يا يک ملخ گفته شود. بهنظر من اين شيوه، راهى اثرگذار و در عين حال سادهتر است.
- چهچيزى باعث شد فکر کنيد داستان روبهرويى يک پاگنده با يک انسان، مىتواند براى مخاطب امروز جذاب باشد؟
زمانى كه بحث همکارى با پروژهى كوچكپا را به من پيشنهاد دادند، با «بِرِگزيت» (خروج انگليس از اتحاديهى اروپا) همزمان بود. انتخابات برگزار شد. در جهان موج مهاجرت آغاز شده بود. گروهى از مردم روز به روز به سمت قومگرايى و انزواطلبى گرايش پيدا مىکردند و مذاکرات زيادى براى تقويت مرزبندى بين کشورها، مثل ديوارکشى بين مکزيک و آمريکا در جريان بود.
ناگهان متوجه شدم، «حقيقت» از هرطرف زير حمله است. وقايع و عباراتى ساختگى در حال جايگزينشدن بهجاى «حقيقت» بودند. متوجه شدم در عصر اطلاعاتِ غلط قرار گرفتهايم. اطلاعاتى که تحتتأثير ترس و به اشتباه، به مردم داده مىشد. با خودم فکر کردم، من بايد «حقيقت» راستين را آشکار کنم.
كوچكپا اين فرصت را برايم بهوجود آورد. در انيميشن ما، کوهستان برفراز ابرها قرار گرفته؛ يعنى ابرها شبيه ديوار مرزى بين ساکنان کوهستان و جهان خارجى هستند. در دهکدهى يتىها، افرادى وجود دارند که دربارهى آدمها دروغ مىگويند. البته آنها ذاتاً بد نيستند. فقط فکر مىکنند با گفتن اين دروغ، ساکنان را از خطرات دنياى بيرون محافظت مىکنند.
- جالب است كه در اين انيميشن همهچيز به شكل عجيبى درست است!
راستش من ديرتر از بقيهى افراد، به اين پروژه اضافه شدم. حدود سال ۲۰۱۶ ميلادى بود و خب درست در ميانهى پروژه، ايدهاى را مطرح کردم! اينکه دهکدهى پاگندهها براساس يک دروغ بزرگ ساخته شده تا دربرابر انسانها محافظت شود.
راستش را بخواهيد، اين واردكردن شُک به انيميشن را در ميانهى کار دوست دارم! هرچند كه مشکلاتى را هم بهوجود مىآورد.
در تمام انيميشنهاى مطرح، هميشه شخصيتى که از او چهرهاى خبيث و بد ترسيم شده، در پايان داستان روى مثبتش براى مخاطب آشکار مىشود. ما هم در داستانمان، بايد نشان مىداديم، تصورى که پاگندهها از آدميزادها دارند، کاملاً درست نيست. هرچند كه آدمِ بد هم وجود دارد، اما تعداد آدمهاى خوب، چندين برابر آنهاست.
پايانبندى كوچكپا، اميدوارکننده و ايدهآلگراست؛ مرز ابرى، از بين مىرود و انسانها و پاگندهها با هم دوست مىشوند. فراموش نکنيد که ما داستانى افسانهاى را تعريف کردهايم و در افسانهها، پايان خوش هميشه دلچسبتر است.
- از اول قرار بود كوچكپا بهصورت موزيکال توليد شود؟
نه، انيميشنها عموماً در طول پروسهى توليد، دستخوش تغييرات زيادى مىشوند. دربارهى اين فيلم هم، آمدن من همزمان شد با تغيير مديريت در بخش انيميشن استوديوى «برادران وارنر». آنها کار موزيکالى را از من در «برادوِي» ديده بودند و خواستند كه كوچكپا هم موزيکال شود.
شايد سخت باشد که بپذيريم استوديوى وارنر هم مىتواند بهخوبى استوديوهاى «ديزني»، «پيکسار» يا «دريمورکز»، موزيکالى موفق بسازد. اما با تمام احترامى که براى کمپانىهاى ديگر قائلم بايد بگويم، بخش بزرگى از دنياى کودکى و نوجوانى ما با «باگزبانى»، «دافىداک» و «چاکجونز» سپرى شده و استوديوى وارنر خيلى پيشتر از اين، قدرتش را در توليد انيميشنهاى بهياد ماندنى نشان داده است.
با شما موافقم و به اين فهرست دو انيميشن دوستداشتنى «لكلكها» و«لگو» را هم اضافه مىکنم. اما برگرديم به كوچكپا. به نظرم لايههاى بسيارى در اين انيميشن وجود دارد؛ طنز، موسيقى، داستان، پيامهايى پيرامون آفرينش، کشف جهان و...
- کداميک از اين عناصر در وهلهى اول براى شما که در ميانهى مسير به اين پروژه اضافه شديد، جذابيت بيشترى داشت؟
براى من هميشه، داستان حرف اول را مىزند؛ هميشه! بايد يک داستان اصلى وجود داشته باشد و بعد مجموعهاى از وقايع با کمک عناصرى مثل موسيقى، طنز و... مخاطب را بهسوى چيزى هيجانانگيز هدايت کند.
- اما سؤال آخر! زبان آدمها به گوش يتىها، شبيه جيرجير است. يکجور زبان مندرآوردى مثل زبان مينيونها که مخاطب مدام دقت مىکند تا کلمات مخفىشده در آن را بفهمد. چهطور به اين زبان رسيديد؟
اين را بهخلاقيت تدوينگرمان، يعنى «پيتر اتينگر» مديونيم. او کلمههايى را تصادفى اتنخاب مىکرد و گامهاى آن را تغيير مىداد. او به فرمولى رسيد و آن را در تمام انيميشن، بهکار برد. وقتى براى اولينبار آنها را شنيديم همه به خنده افتاديم. به نظرم بامزهترين ديالوگ آنجاست که شخصيت «پرسى» مىگويد: «بگير-تو-دا- بي-لا- بو!»
نظر شما